معنی دیباچه نشریه

حل جدول

دیباچه نشریه

سرمقاله


نشریه

جریده

لغت نامه دهخدا

دیباچه

دیباچه. [چ َ / چ ِ] (اِ) دیباجه (از: دیبا + چه، پسوند تصغیر). (از غیاث) (آنندراج). معرب آن دیباجه. (دزی ج 1ص 421). تصرفی است در دیباجه ٔ معرب بقیاس نادرست. نوعی از جامه ٔ ابریشمین که قباچه ٔ سلاطین به آن باشد که بجواهر مکلل سازند و آن از لوازم لباس پادشاهی است. (غیاث) (آنندراج). رجوع به دیباجه شود:
گرمن آنم که چو دیباچه ٔ نو بودم
چون که امروز چو خفتانه ٔ خلقانم.
ناصرخسرو.
|| (مأخوذ از دیباجه تازی) پوست رخ. (یادداشت مؤلف). روی. رخسار. رخ. دیباجه. خد. وجه. (یادداشت بخط مؤلف). روگاه، دو دیباجه، دو رخ: لوثی شنیع بدین سبب بر دیباچه ٔ شرف و نسب و جمال حال او نشست. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
شکسته دل آمد بر خواجه باز
عیان کرد اشکش بدیباچه راز.
سعدی.
بدیباچه بر اشک یاقوت خام
بحسرت ببارید و گفت ای غلام.
سعدی.
دیباچه ٔ صورت بدیعت
عنوان کمال حسن ذات است.
سعدی.
|| به مناسبت آرایش، خطبه ٔ کتاب را نیز گویند و بعضی محققان نوشته اند که دیباچه با جیم عربی لفظ عربی است به معنی چهره و روی ورخساره و چون خطبه ٔ کتاب بمنزله ٔ روی کتاب است لهذاخطبه ٔ کتاب را نیز مجازاً دیباچه گفتند و چون صاحب برهان و رشیدی نیز به یای مجهول و جیم فارسی نوشته اند پس از اینجا بخاطر میرسد که دیباچه به یای معروف وجیم معرب آن است و نیز بعضی محققان نوشته اند که مأخوذ از دیباج که معرب دیباه است بمناسبت زینت و رونق و حرف «ها»ی مختفی در آخر لفظ دیباچه برای نسبت و مشابهت است. (غیاث) (از آنندراج). سر دفتر. عنوان. علوان. مقدمه ٔ کتاب. مقدمه. مدخل. سرآغاز. آنچه در آغاز کتاب یا نطقی برای تفهیم موضوع نویسند و یا گویند؛عنونه، دیباچه ٔ کتاب نوشتن. (منتهی الارب): و دیباچه ٔ آن را به القاب مجلس، مطرز گردانید. (کلیله و دمنه).
دیباچه ٔ دیوان خود از مدح تو سازم
تا هر ورقی گیرد از او قیمت دیباج.
سوزنی.
جنس این علم ز دیباچه ٔ ادیان بدر است
من طراز از همه ادیان بخراسان یابم.
خاقانی.
نعش و پرن بافته در نظم و نثر
ساخته دیباچه ٔ کون و مکان.
خاقانی.
در بلاد کشمیر که فهرست سواد ربع مسکون و دیباچه ٔ فاتحه مرکز معمور است. (سندبادنامه ص 56).
دیباچه ٔ ما که در نورد است
نز بهر هوی و خواب و خورد است.
نظامی.
گزارنده ٔ نقش دیبای روم
کند نقش دیباچه را مشک بوم.
نظامی.
چون بیابد برده ای را خواجه ای
عرضه سازد از هنر دیباچه ای.
مولوی.
گر همه صورت خوبان جهان جمع کنند
روی زیبای تو دیباچه ٔ اوراق آید.
سعدی.
دیباچه ٔ مروت و دیوان معرفت
لشکرکش فتوت و سردار اتقیا.
سعدی.
علی الخصوص که دیباچه ٔ همایونش
بنام سعد ابوبکر سعدبن زنگی است.
سعدی.
آشکار پیشکار و دیباچه ٔ نهان باشد. بقراط.


نشریه

نشریه. [ن َ ری ی َ / ی ِ] (از ع، اِ) روزنامه یا مجله که بطور مرتب روزانه یا هفتگی یا ماهانه منتشر شود. نیز رجوع به نشره شود.

فرهنگ عمید

دیباچه

مقدمه، شرحی که در اول کتاب نوشته شود،
[قدیمی، مجاز] روی و رخساره: شکسته‌دل آمد بر خواجه باز / عیان کرده اشکش به دیباچه راز (سعدی۳: ۳۶۵)،

مترادف و متضاد زبان فارسی

دیباچه

سرآغاز، مدخل، مطلع، مقدمه،
(متضاد) موخره


نشریه

جریده، روزنامه، سالنامه، فصلنامه، گاهنامه، ماهنامه، مجله

فارسی به عربی

دیباچه

مقدمه


نشریه

قضیه، مراجعه، نشر

فرهنگ معین

دیباچه

(چِ) (اِ.) نک دیباجه.


نشریه

(نَ یِّ) [ع.] (اِ.) ورقه یا مجموعه ای از اوراق که بر روی آن چیزی نوشته، چاپ و منتشر کنند.

فرهنگ فارسی هوشیار

دیباچه

مقدمه، شرحی که در اول کتاب نوشته شود، و بمعنی رخساره هم گویند

فارسی به ایتالیایی

دیباچه

introduzione

فرهنگ فارسی آزاد

نشریه

نَشرِیّه، اصطلاح فارسی به جای نَشرَه برای ورقه، جزوه یا مجله منتشر شده می باشد (جمع: نَشرِیات)،

فارسی به آلمانی

نشریه

Ausgabe (f), Ausgang (m), Ausgeben, Ausstellen, Problem (n)

معادل ابجد

دیباچه نشریه

590

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری